مرگ شاعر
شاعری مرد دراندوه و سکوت
کرد پرواز به سوی ملکوت
ناگهان شهر پراز ولوله شد
سیل تشییع کنان قافله شد
گرچه از وحشت تنهایی مرد
عالمی جسم نحیفش را برد
گرچه در بودنش از زیر زدند
سایه اش را همه با تیر زدند
این زمان یکدل و یکرنگ شدند
وقت تجلیل هماهنگ شدند
پیش او خاک سیه کام گشود
گنج احساس دران خاک غنود
همه حقگوی و ادیبش خواندند
شاعری پاک و نجیبش خواندند
شاعر آورد سراز خاک برون
ناله سرداد ز اندوه درون
گفت اینگونه که امروز مرا
می ستایید به جمع شعرا
گر به حق داوری ام می کردید
اندکی یاوری ام می کردید
مرگ را از تن خود می راندم
سالها در برتان می ماندم
هوروش نوابی